کجاها نباید خندید!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه تو را معطل کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت…
به جارو کردن مادرت…
به راننده ی چاق وخسته ی اتوبوس…
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی بر سردارد…
به راننده ی آژانسی که چرت می زند…
به پارگی ریز جوراب کسی که در مجلسی حضور دارد …
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی که در خیابانها می بینی …
نخند 

نخند که دنیا ارزشش را ندارد و بدان چرخ بازیگر از این بازی ها بسیار دارد و تو …
هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند و دست آخر هم به جایی راه نمی برند …


بار می برند…
بی خوابی می کشند…
کهنه می پوشند…
جار می زنند…
سرما و گرما را تحمل می کنند…
و گاهی خجالت هم می کشند و هیچ نمی گویند…

خیلی ساده بگویم !
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان “خدا”ست، نخند!

چون ممکن است عنقریب خودت جای آنان باشی…

📚 دان پن – مهندس آیت قدیری

مطالب اخیر

1 نظر

پیام بگذارید